مهتدی

به امید هدایتی از جانب رب العالمین

چند نکته از یک گفتگو

۳ نظر

بسم الله

از آن جایی که اینجا برایم تبدیل شده به مأمنی که می‌توانم خیلی از حرف‌هایی که جاهای دیگر نمی‌زنم را بزنم. با دوستم پیرامون وقایع اخیر، اوضاع فرهنگی و دینی گفتگویی داشتم که به نظرم خوبه چند نکته رو اینجا بگم تا در موردش گفتگو کنیم.

دوستم گفت چیزی که من می‌بینم اوضاع اعتقادی اهل سنت خیلی بهتر از ماست.

من گفتم یه نفر ماه رمضان برای سفر کاری چند شهر رو رفته بود و استوری گذاشت دارم از شهرهای اهل سنت که روزه هستند میام سمت شهرهای شیعه نشین روزه خوار!

و واقعیت هم اینه

چرا؟

چون خانواده های اهل سنت تا حد زیادی شکل سنتی خودشون رو حفظ کردند و زن و مرد سرجا و نقش خودشون هستند و دین به چنین بستری نیاز داره تا عملی بشه و به کارکرد برسه (من ظلم به زنان اهل سنت و افراط‌های نا به جاشون رو نفی نمیکنم. بحثم کلیت ماجراست)

اما ما که اسم شیعه رو هم یدک میکشیم اسیر مدرنیسم شدیم. ظاهرمون ممکنه مسلمان باشه اما باطن همه ی شیعیان لزوما عین ظاهرشون نیست. و در این وضع نه زن هامون زن هستند نه مردانمون

هردو از نقش هاشون جدا شدند. (زنانی که علاقمند به اشتغالند به دلیل نیاز یا هرچه+مردانی که معیارشون برای ازدواج زن شاغل هست و...)

علاوه بر این که رفاه و راحتی شده عنصر اصلی سبک زندگی امروز

همه دنبال رفاه و راحتند

و هرچیزی که مانع هست رو کنار میزنند از جمله دین.

چون دین حداقل هایی از رنج داره که مانع راحت طلبی ماست و اگر سیستم تربیت ضد رنج باشه اساسا فرد متدین نخواهیم داشت.

البته این جدای از این بحث هست که با محدودیت و اراده میشه زندگی آسانتری داشت. و زندگی مدرن راحت و لذت بخش نیست. اما چیزی که در ظاهر گفته میشه همینه.

و نکته آخر این که به این رسیدم که مهمترین راهکار در وضع موجود حفظ متدینین هست و مقاوم سازی اعتقادیشون.

چون معتقدم تا خوبا خوبتر نشن

بدا خوب نمیشن.

نکاتی که گفتم بیشتر مصداق بلند بلند فکر کردن بود.

فلذا اگر مبهم بود من رو ببخشید

و اگر سوال و نکته ای هست در خدمتم.

۵ ۰

هنر ظریف استقامت

۵ نظر

بسم الله

از حیث وضعیت در یکی از عجیب‌ غریب‌ترین و پرچالش‌ترین روزهای زندگی‌ام هستم.

روزهایی که زمین و زمان دست به دست هم دادند تا آرامش، مهم‌ترین و بدیهی‌ترین نیازم را سلب کنند. از همسایه‌ی آزاردهنده‌ای که دست از آزار ما بر نمی‌دارد، تا باری از خانواده که بر دوش من بود و گفتم کاش تک‌فرزند نبودم تا سرمایی که حتی جای خواب و اتاق شخصی‌ام را گرفته بی‌جا و مکان شدم و منم و کوهی از مطالبی که باید انجام دهم و همه هم از من انتظار دارند و این سوال که چرا صفحه مؤمنات غیر فعال هست شده جزء اولویت‌های آخر زندگی‌ام. چون پیش‌نیاز فعال بودنش موجود نیست و من می‌توانم بگویم وای خدایا چرا باز هم نشد؟!

روزهایی که سردرد زیاد و کم چاشنی آن هست و روزهایی که نمی‌دانم چه طور شب شد و یک ماه اخیر به اندازه یک سال گذشت.

و در همین روزها کتاب «تخت خوابت را مرتب کن» را خواندم. کتابی که طبق تصور پیشینی‌ام کتاب خودیاری و موفقیت بود اما نوشته یک نظامی آمریکایی بود و تجربه‌ی زیسته‌اش از چالش‌هایی که در زندگی داشته. جدای از تصویر قشنگ و قهرمان و اسطوره‌سازی و منجی نشان دادن نظامیان آمریکایی که بزرگترین اشکال این کتاب بود، نکات درس‌آموزی داشت.

همیشه توانمندی عبور از چالش‌های زندگی توسط انسان‌های بی‌خدا برای من جذاب بود چون با خواندن زندگیشان به این می‌رسم که اگر انسان بدون خدا تا این اندازه می‌تواند قوی باشد با خدا و اتصال به منبع بی‌نهایت قدرتش به کجا خواهد رسید؟! و اگر بنابود من اسمی برای این کتاب انتخاب کنم نامش را می‌گذاشتم «شناخت قواعد عبور از امتحانات زندگی» و هم زمان جلسه ۱۵ و ۱۶ سخنرانی «حال خوب آقای پناهیان» را گوش دادم که می‌گفتند همین سبک کتاب‌ها بعضی از قواعد و واقعیت‌های زندگی را گفتند که اگر آن‌ها را بپذیریم حالمان خوب خواهد شد.

و من به به تمام بالا و پایین زندگی‌ام فکر می‌کنم و همه‌ی زمان‌هایی که ایستادم، نشستم، افتادم و حرکت کردم.

و همین روزها که در عین شلوغی و اعصاب خردی دوره‌ی دانشگاه شهید بهشتی تمام شد و دلگرم شدم به پیام تشکری که دادند و گفتند: «دوره ک واقعن سیر متفاوت و جالبی داشت و در عین یادگیری مطالب جدید، واقعن لذت می‌بردیم و شبیه خیلی از کلاس‌ها ساعت چک نمی‌کردیم...» (و خدا می‌داند همین امروز که جلسه آخر برگزار شد در چه احوالی بودم.)و هم جلسات دیگری که متعهد بودم را رفتم هم هماهنگی بعضی کارها را انجام دادم. و روز میلاد حضرت زهرا عیدی‌ام شد آشنایی با بانویی که پاسخ سؤالاتم در کتاب اوست.

و در این میان به این باور رسیدم که همه‌ی این‌ها «من» نبودم که اگر خدا از روز اول زندگی من را نگه نداشته بود و همان زمان که در چهارسالگی پزشک‌ها از زنده ماندنم در تعجب بودند و می‌گفتند اگر هم زنده بماند به جهت کثرت بیهوشی‌ها دچار اختلال مغزی خواهد شد و هر آن‌چه دکترها گفتند نشد و هرآن‌چه خدابرایم خواست، شد.

این مدت مثل خیلی وقت‌ها که نشستم و غر زدم و گریه کردم میشد تسلیم شوم و افسرده و بگویم خدایا چرا من؟ اما حالا فهمیدم قاعده‌حیات جنگیدن است برای عبور از هرچالشی که می‌خواهد ما را زمین بزند و خدا از انسان‌های لوس و زودرنج خوشش نمی‌آید و همه‌ی امتحانات برای این است تا لوس بار نیاییم!

این متن را امروزی نوشتم که چالش‌ها به اوج رسیده و من در متن آن هنوز زنده‌ام و زندگی ادامه دارد.

این نیز بگذرد.

و خدا می‌داند که بزرگترین ترسم عاقبت به خیر نشدن است که اگر عاقبت به خیر نشوم تمام دنیا به هیچ کدام از این سختی‌ها نمی‌ارزید.

۹ ۰

امتحان سخت

۱۱ نظر

بسم الله

فکر کنم قبلا گفته بودم، آدم تا وقتی در فضایی که ممکنه رذایل از او بروز کنه قرار نگیره، نمیتونه با اطمینان بگه من این رذیله رو ندارم.

و من این رو در خودم و رذیله حسادت فهمیدم.

خیلی سخته آدم حسود نباشه وقتی می بینه یه نفر سنش از تو کمتره

شرایط زندگی نسبتا آرامی داره

و تونسته پله های ترقی رو طی کنه

اما تو نتونستی به جایی که میخواستی برسی

و عوضش هی جنگیدی

هی افتادی

هی نرسیدی

هی افتادی

بلند شدی

دوباره مانع

و باز...

بین این افتادن ها و برخاستن ها خدا الطفاش رو هم رسونده

اما سر تحقق و رسیدن به اون الطاف هم مانع پیش میاد...

سخته آدم خسته نشه و ادامه بده

-حسادت یعنی انسان چشم دیدن نعمات دیگران رو نداره و تقاضای سلب نعمت او رو داره

من دلم نمیخواد از کسی سلب نعمت بشه

اما با دیدن وضعیت خودم ناراحتم...

اون آدمی که من نسبت بهش چنین حسی پیدا کردم، خیلی کمتر در فضای زنان بوده، و با دو سه سال فعالیت خیلی شناخه شد، مبانیش اشکالات جدی داره، دانشجوی دکتری یه دانشگاه خوب هست و شده استاد مدعو انواع محافل فرهنگی...

این که من از این آدم به خاطر این که این مدت کم انقدر شناخته شد ناراحتم

یا به خاطر این که از نشر تفکر این آدم در محافل انقلابی ناراحتم

دوتا موضوعه

و صادقانه اش من از بابت هردو این موضوعات ناراحتم...

۷ ۰
بسم الله ...
قبلا در «صالحات بلاگ دات آی آر» می نوشتم الان اینجا.
تا خدا چه خواهد...

اینجا یک وبلاگ خصوصی است.
لطفا بدون اطلاع بنده آدرس آن را به کسی ندهید.
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان