بسم الله
چند سال پیش توی اینستا یه درخواست همکاری دادم تا فردی ادمین کانالها بشه.
یه خانمی پیام داد و گفت انجام میدم. یه مدت همکاری کرد و بعد گفت من فردا عمل دارم، اگر مایلید نامزدم با شما همکاری کنه. گفتم نیازی نیست.
بعد مدتی نامزد اون خانم پیام داد و ماجرا رو توضیح داد.
این دوتا دسته گل (از هر نظر به معنای واقعی دسته گل)، قرار بوده باهم ازدواج کنند، تا این که تومور مغزی اومد و همه چیز زیر و رو شد...
آقا پسر تعریف کرد، بعد عمل، زینب خانم منو فراموش کرد و حال آقاپسر تو این مدت و صبرش گفتنی نیست.
مثل اسفند روی آتش
فرض کنید کسی رو دوست داشته باشید که شمارو حتی به یاد نمیاره...
چند ماه گذشت تا حافظه زینب خانم برگشت و نامزدش رو به یاد آورد. و دیگه این زینب خانم، زینب خانم قبل نبود...
مهمان ویلچر بود..
و خانواده آقاپسر مخالف این ازدواج ...
و چه قدر مشاوره رفتند و از پزشکها مشورت گرفتند که چه کار کنند و صبر کردند تا فرجی بشه...
و نشد...
و حالا تصمیم گرفتند به جدایی و قطع ارتباط، در صورتی که برای هردوشون این اتفاق سخته و البته ناگزیرند از فاصله گرفتن و این اتفاق. چون ازدواجشون امکان پذیر نیست.
و من خیلی نگران هردوشونم.
این متن رو هم نوشتم برای یه درخواست: میشه دعاشون کنید؟