مهتدی

به امید هدایتی از جانب رب العالمین

هنر ظریف استقامت

۵ نظر

بسم الله

از حیث وضعیت در یکی از عجیب‌ غریب‌ترین و پرچالش‌ترین روزهای زندگی‌ام هستم.

روزهایی که زمین و زمان دست به دست هم دادند تا آرامش، مهم‌ترین و بدیهی‌ترین نیازم را سلب کنند. از همسایه‌ی آزاردهنده‌ای که دست از آزار ما بر نمی‌دارد، تا باری از خانواده که بر دوش من بود و گفتم کاش تک‌فرزند نبودم تا سرمایی که حتی جای خواب و اتاق شخصی‌ام را گرفته بی‌جا و مکان شدم و منم و کوهی از مطالبی که باید انجام دهم و همه هم از من انتظار دارند و این سوال که چرا صفحه مؤمنات غیر فعال هست شده جزء اولویت‌های آخر زندگی‌ام. چون پیش‌نیاز فعال بودنش موجود نیست و من می‌توانم بگویم وای خدایا چرا باز هم نشد؟!

روزهایی که سردرد زیاد و کم چاشنی آن هست و روزهایی که نمی‌دانم چه طور شب شد و یک ماه اخیر به اندازه یک سال گذشت.

و در همین روزها کتاب «تخت خوابت را مرتب کن» را خواندم. کتابی که طبق تصور پیشینی‌ام کتاب خودیاری و موفقیت بود اما نوشته یک نظامی آمریکایی بود و تجربه‌ی زیسته‌اش از چالش‌هایی که در زندگی داشته. جدای از تصویر قشنگ و قهرمان و اسطوره‌سازی و منجی نشان دادن نظامیان آمریکایی که بزرگترین اشکال این کتاب بود، نکات درس‌آموزی داشت.

همیشه توانمندی عبور از چالش‌های زندگی توسط انسان‌های بی‌خدا برای من جذاب بود چون با خواندن زندگیشان به این می‌رسم که اگر انسان بدون خدا تا این اندازه می‌تواند قوی باشد با خدا و اتصال به منبع بی‌نهایت قدرتش به کجا خواهد رسید؟! و اگر بنابود من اسمی برای این کتاب انتخاب کنم نامش را می‌گذاشتم «شناخت قواعد عبور از امتحانات زندگی» و هم زمان جلسه ۱۵ و ۱۶ سخنرانی «حال خوب آقای پناهیان» را گوش دادم که می‌گفتند همین سبک کتاب‌ها بعضی از قواعد و واقعیت‌های زندگی را گفتند که اگر آن‌ها را بپذیریم حالمان خوب خواهد شد.

و من به به تمام بالا و پایین زندگی‌ام فکر می‌کنم و همه‌ی زمان‌هایی که ایستادم، نشستم، افتادم و حرکت کردم.

و همین روزها که در عین شلوغی و اعصاب خردی دوره‌ی دانشگاه شهید بهشتی تمام شد و دلگرم شدم به پیام تشکری که دادند و گفتند: «دوره ک واقعن سیر متفاوت و جالبی داشت و در عین یادگیری مطالب جدید، واقعن لذت می‌بردیم و شبیه خیلی از کلاس‌ها ساعت چک نمی‌کردیم...» (و خدا می‌داند همین امروز که جلسه آخر برگزار شد در چه احوالی بودم.)و هم جلسات دیگری که متعهد بودم را رفتم هم هماهنگی بعضی کارها را انجام دادم. و روز میلاد حضرت زهرا عیدی‌ام شد آشنایی با بانویی که پاسخ سؤالاتم در کتاب اوست.

و در این میان به این باور رسیدم که همه‌ی این‌ها «من» نبودم که اگر خدا از روز اول زندگی من را نگه نداشته بود و همان زمان که در چهارسالگی پزشک‌ها از زنده ماندنم در تعجب بودند و می‌گفتند اگر هم زنده بماند به جهت کثرت بیهوشی‌ها دچار اختلال مغزی خواهد شد و هر آن‌چه دکترها گفتند نشد و هرآن‌چه خدابرایم خواست، شد.

این مدت مثل خیلی وقت‌ها که نشستم و غر زدم و گریه کردم میشد تسلیم شوم و افسرده و بگویم خدایا چرا من؟ اما حالا فهمیدم قاعده‌حیات جنگیدن است برای عبور از هرچالشی که می‌خواهد ما را زمین بزند و خدا از انسان‌های لوس و زودرنج خوشش نمی‌آید و همه‌ی امتحانات برای این است تا لوس بار نیاییم!

این متن را امروزی نوشتم که چالش‌ها به اوج رسیده و من در متن آن هنوز زنده‌ام و زندگی ادامه دارد.

این نیز بگذرد.

و خدا می‌داند که بزرگترین ترسم عاقبت به خیر نشدن است که اگر عاقبت به خیر نشوم تمام دنیا به هیچ کدام از این سختی‌ها نمی‌ارزید.

۹ ۰
بسم الله ...
قبلا در «صالحات بلاگ دات آی آر» می نوشتم الان اینجا.
تا خدا چه خواهد...

اینجا یک وبلاگ خصوصی است.
لطفا بدون اطلاع بنده آدرس آن را به کسی ندهید.
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان