بسم الله الرّحمن الرّحیم
من دوران دبستان در مدرسهای درس خواندم که همه جور طیفی در آن بودند. از افراد کاملاً غیرمذهبی گرفته تا افراد کاملاً مذهبی. مادران بیحجاب و مادران باحجاب.
کادر اصلی مؤسس مدرسه مذهبی بودند و دعای توسل سهشنبهها با خاطرههای خوب همراه بود. نمازخواندن اجباری نبود اما هرکسی در نماز حاضر میشد مورد تشویق قرار میگرفت.
معلمها برخی مذهبی بودند برخی خیر. یادم هست معلم کلاس چهارممان عاشق کشور سوئیس بود و دائم از خاطراتش تعریف میکرد.
در آن دوران من و چند نفر دیگر گروه دوستیای داشتیم که همه مذهبی بودند و خانوادههایمان هم مذهبی بودند. رفتوآمد خانوادگی هم باهم داشتیم. اصلاً یادم نمیآید مادرم در آن زمان نگران تربیت مذهبی من در آن مدرسه بوده باشد. مدرسهای که خیلی چیزهایش به نظرم خوب و بهجا بود.
از دوران راهنمایی به بعد به یک مدرسه شاخص مذهبی رفتم و تا انتهای دبیرستان را در آن مدرسه گذراندم. جو غالب این مدرسه مذهبی بود و بنمایههای فکری من در این مدرسه ساخته شد. در اینجا همگروهی بودیم از دوستان همفکر و هم سلیقه که رفتوآمد خانوادگی هم داشتیم.
بعد از دوران دبستان ارتباطم با دوستانم قطع شد. اما خیلی اتفاقی (البته هیچچیز در دنیا اتفاقی نیست) بعد از سالها زمانی که دوران کارشناسی را تمام کرده بودم با همان دوستان دوران دبستانم دوباره مواجه شدم. دوتایشان را در کلاس پنجشنبهها که میرفتم دیدم و با دو نفر دیگرشان از طریق یکی از همین دوستانم دوباره ارتباط گرفتم.