بسم الله الرحمن الرحیم
تا به امروز واژه شیرزن برایم مفهوم واضحی نداشت. تصور میکردم شیرزن زنیست با تواناییهای مردانه.
زنی که از زن بودن خود جدا شده و با کسب تواناییهای مردانه به خود میبالد.
بسم الله الرحمن الرحیم
هیچ مرد صاحب عصمتی را نمی یابی که زن او هم صاحب عصمت باشد مگر جناب وصی امیرالمؤمنین علی «علیه السلام» را،چه اینکه کفو او حضرت فاطمه دختر رسول الله «صلی الله علیه و آله» صاحب عصمت بوده است و اگر وجود حضرت وصی علی «علیه السلام» نمی بود،احدی کفو جناب فاطمه «علیها السلام» نبوده است.
از پیامبر روایت شده است که فرمود : ای علی،اگر تو نبودی کفوی برای فاطمه بر روی زمین نبوده است.
در کافی از امام موسی بن جعفر «علیما السلام» روایت شده است که فرمود : وقتی رسول الله «صلی الله علیه و آله» نشسته بود که دید ملکی بر او وارد شده است مر او را بیست و چهار روی بوده است،پس گفت : ای محمد خدای عزّ و جلّ مرا برانگیخت که نور را به نور تزویج کنم.گفت چه کسی را به چه کسی؟ گفت فاطمه را به علی!
نکاح بر کفائت است که باید مرد و زن کفو هم باشند و مرد غیر معصوم را بر زنی که صاحب عصمت است راهی نیست،ففهم!
منبع: شرح فص حکمة عصمتیه فی کلمه فاطمیة، علامه حسن زاده آملی، ص ۱۷۸
عید بر شما مبارک.
بسم الله االرحمن الرحیم
قبلا گفته بودم جریان فمینیسم در جهان سه اشتباه استراتژیک داشت.
اول این که برای رفع ظلم از زنان، مانعی برای ظلم مردان ایجاد نکرد، بلکه سعی کرد زنان به جایگاهی برسند که مورد ظلم واقع نشوند و توانمند شوند تا آن ها هم بتوانند ظلم کنند و در مقابل ظلم مردان بایستند.
اشتباه استراتژیک دوم این بود که برای رفع این ظلم، زنان را از جایگاه خود خارج و مردواره کرد. این خود بزرگترین ظلم در حق زن بود چون جایگاه زن در نظام عدل خلقت ویژه است و هیچ بدیل و جایگزینی ندارد.
سوم تعریف اشتباه آنان از قدرت بود. قدرت به معنای «توان تحمیل اراده بر دیگری است». قدرت ارگانیک دارای سه طیف، نرم، نیمه سخت و سخت است. خالق متعال در نظام خلقت حد اعلای قدرت نرم را به زن اعطا کرده و شکل کامل قدرت سخت را به مرد داده است. جریان فمینیست با این فهم اشتباه از قدرت، قدرت زنانه را که قویترین نوع قدرت در طیفشناسی آن است را از زن گرفت و او را بالاجبار وارد حیطهی قدرت سخت کرد که نه تناسبی با خلقت او دارد و نه جایگاهش.
و حالا میگویم اشتباه چهارم که مهمترین اشتباه بود و هست، ریشه در فلسفه فمینیسم و نگاه به انسان دارد. نگاه به انسان در فمینیسم مادی است، با مناسبات و ارزشگذاریهای مادی. کما این که در تمام مکاتب غیرالهی انسان مادی تعریف میشود. این نوع نگاه موجب شد زن و جایگاه او در قیاس با مرد تعریف و سنجش شود و او را جنس دوم بنامند.
با این نگاه همسری کلفتی است، فرزندآوری محدودیت است و شاغل و همپای مرد نبودن مساوی احساس بیهودگی است.
در صورتی که در مکتب الهی، زن و مرد با تمام ابعاد وجودی خودشان اعم از روح و جسم در جایگاه اختصاصی که خداوند برای آنها تدارک دیده است، ارزشگذاری میشوند و بر همان اساس تکالیف و حقوقشان تبیین میشود.
بسم الله الرحمن الرحیم
چگونه میتوان جامعه ساخت؟
چگونه میتوان یک جامعه پایدار و با ثبات ساخت؟
میتوان از جهات گوناگون به این دو سؤال مهم و کاربردی پاسخ داد.
جامعه مجموعهای از انسانهاست که میتوانند به دلایل گوناگون گرد هم آیند، برای رفع نیازها، از سر ترس و امید و پناه همدیگر شدن و دلایل متعدد دیگر.
اما اگر از افق بالاتر و از منظر یک جامعهساز نگاه کنیم، بنای یک جامعه را میتوان بر چند امر گذاشت:
۱- هوس و امیال مردم: جامعهای که غرب ساخته بر هوس و نفس اماره انسانها سوار است. هوس مبنای گردهم هم آمدن و پیوستگی ظاهری جامعه است. قانون هم برآمده از همین امیال است و عرف و خواست جمعی، تبدیل به قرارداد اجتماعی میشود.
به عنوان مثال روند انقلاب جنسی در جوامع غربی به جایی رسیده که همجنسبازی قانونی میشود. قانونی برآمده از هوس و نفس اماره جمعی.
۲- رعب و ترس: مبنای جوامع دیکتاتوری و سلطنتی بر رعب و ترس سوار است. با ابزار ترس انسجام اجتماعی موقتی رقم میزنند. با قوانین سخت و غیر منعطف و با اقدامهای ظالمانه مردم را مجبور به همراهی و تبعیت میکنند، به گونهای که هیچ کسی معترض نشود و مخالفتی نکند.
جوامع پادشاهی قدیم و دیکتاتوریها از این جنس بودند.
اقدامات ساواک قبل از انقلاب و خاموش کردن اعتراضات مردم، حاصل این سبک از جامعهسازی و حکومت بود.
آنچه مارگارت اتوود در داستان ندیمه نوشته نیز، نوع بسیار اغراق شده از حکومت مبتنی بر رعب و ترس است که تصویر شده است.
3- نوع سوم جامعه سازی، ساخت جامعه بر محور «ولی» و «ولایت» است و عامل پیوستگی و انسجام آن «حُبّ» است.
ولایت همیشه توأم با محبت است و این محبت است که اطاعت از روی طوع و رغبت را به همراه خود میآورد.
روی دیگر این تولّی، تبرّی است و بغض نسبت به طاغوت، کفر و باطل.
نمود این محبت را در ولایتمداری مردم ایران میبینیم و بغض را در دشمنی با شیطان بزرگ آمریکا.
اگر تشییع شهید سلیمانی بسیار باشکوه بود، اگر مردم ما تاکنون پای انقلاب ایستادهاند، اگر هر سال برای جشن انقلاب به خیابانها میآیند، به دلیل «عنصر حُب»ّ بر محور «ولایت» است.
اگر عنصر محبت در جامعهای مبنا و پایه انسجام اجتماعی نباشد، ثبات آن در طول زمان مخدوش خواهد شد.
این در تمام جوامع مصداق دارد، از جامعهی کوچک خانواده تا جوامع بزرگ و ملتهای گوناگون.
خداوند در «خانواده» به عنوان جامعه کوچک ولایتمحور، مودت که محبت مسئولانه است را جعل میکند تا ضامن ثبات آن خانواده باشد. اگر این محبت حفظ شد و باقی ماند، آن خانواده پیدار میماند و رشد میکند.
اما اگر مبنای تشکیل خانواده میل و هوس و منافع شخصی بود، برای ثبات آن تضمینی وجود ندارد.
خانواده دیکتاتوری که ترس بر آن حاکم است نیز اینگونه است و ثباتی نخواهد داشت.
هل الدین الا الحب و البغض؟