بسم الله الرحمن الرحیم
من قبلا در مورد این موضوع بارها از منظرهای گوناگون نوشتم. به ویژه در صالحات.
حالا اگر تمایل داشتید از این منظر مطالعه کنید.
می خواهم خیلی صاف و راحت در مورد مشکل شایع «حق من اینه / وظیفه تو اینه/ من وظیفهای ندارم و...» در زندگیهای مشترک حرف بزنم. مشکلی که احتمالا خیلی از ما شنیدهایم یا با آن مواجه بودیم.
برای شروع فعلا به دین و اسلام و اینها کار ندارم.
عقل سلیم میگوید، هر دو نفر و بیشتر که بخواهند باهم به خوبی زندگی کنند، همان اول باید باهم قرار مدار بگذارند. تقسیم کار کنند. وظایفشان را مشخص کنند.
دو طرف نیازهایی دارند، مکان زندگیشان اقتضائاتی دارد.
در ازدواج به طریق اولی این قرار و مدارها لازم است. برای زندگی کردن، برای خوب زندگی کردن.
زن و مرد قرار است در یک خانه زندگی کنند. خانهای که ممکن است روزی شیرآبش چکه کند، سقفش نم بکشد، شوفاژش آب بدهد، یا زمینش کثیف شد نیاز به جارو داشته باشد. خانهای که نیاز به گردگیری و رفت و روب دارد.
یا پول دارند و کسی را برای انجام این کارها استخدام میکنند، یا این که دو نفر با کمک هم انجام این کارها را بین خودشان تقسیم میکنند.
علاوه بر اینها زن و مرد نیازهایی دارند. نیازهای مادی و معنوی.
هر دو گرسنه میشوند. برای تهیه خوراک باید مواد غذایی تهیه کنند و پخت و پز را انجام دهند.
هردو هنگام بیماری نیاز به همراهی و حمایت دارند.
هر دو نیاز به امنیت و آرامش روانی دارند.
هردو نیازهای جنسی دارند.
فکر کنم برای همه بدیهی است که باید تکلیف همهی این ها ابتدای ازدواج روشن شود.
و دو طرف هم مسئولند با توجه به تناسب و اقتضائات شخصی در انجام این کارها مشارکت کنند و وظیفهای را به عهده بگیرند.
این که بار عمده کارها بر دوش یک نفر باشد صحیح نیست، این که هردو بگویند من برای انجام این کارها وظیفهای ندارم هم صحیح نیست.
در ادامه هنوز هم نمی خواهم از منظر دینی بنویسم.
با توجه به مطلب قبلی، تصور کنید تقسیم کاری صورت نگیرد؟
هر دو طرف بگویند «به من چه»، وظیفهی من نیست.
نتیجه واضح است. آن خانه تبدیل به آشفته بازاری خواهد شد که نگو و نپرس. وقتی هم دو طرف برای تأمین نیازهای هم تعهدی ندهند، روانپریش خواهند شد. زندگیشان در کنار هم میشود یک زندگی اجباری.
بیایید حالت دیگری تصور کنیم. دو طرف متعهد به انجام وظایفی شوند اما به مرور زمان از زیر انجامش شانه خالی کنند. هرکدام از طرفین اینطور باشند زندگی گوارایی خودش را از دست میدهد.
حالت سومی هم هست. یعنی برای یکی از افراد مشکلی پیش بیاید؛ مثلا بیمار شود. در این وضع حس درک متقابل و نوع دوستی به انسان میگوید حالا که او بیمار است، کار دارد، مشکلی پیش آمده من به جای او کارها را انجام دهم. کمکش کنم.
فکر کنم هر عاقلی نکاتی که گفتم را میفهمد و تأیید میکند. اما همین بدیهیات در بعضی از خانوادههای ما گم است.
چرا؟
من دلیلش را منفعتگرایی و خودمحوری میدانم.
حالا فرض کنیم قرارداد و تعهد و تقسیم کار صورت گرفت. هردو زن و مرد هم به خوبی به این قرارداد ملزم بودند.
اما آیا کافی است؟
خانواده با این اقدام متعالی میشود؟
رشد میکند؟
رشد انسانها در چیست؟
اعیاد شعبانیه بر شما مبارک.